مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

روز جهانی کودک مبارک پسرم

شازده کوچولوی مامان و بابا اولین روز جهانی کودکت مبارک باشه عشق ما........... مامان و بابا خیلی خیلی دوستت دارن و عاشقتن تقدیم به مهرتاش قشنگم با عشق اگر تو نبودی جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ دیدن ندارد. اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و مادر عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند. اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت. اگر تو نبودی، نه پدر معنا داشت، نه  مادر بهشتی می شد. اگر تو نبو...
16 مهر 1391

روز خانواده 1 - اولین آب بازی شازده کوچولو در وان حمامش ,اولین خرید اسباب بازی با شازده کوچولو

مامان و بابا تصمیم گرفتن روز پنج شنبه و جمعه رو روز خانواده نامگذاری کنن ، البته به من قول دادن تمام تلاششون رو بکنن که پنج شنبه ها و جمعه ها در کنار هم باشیم ، اگرم مجبور بودن برن سرکار من اجازه میدم آخه اونا اگرم برن سرکار واسه خاطر من میرن که بتونن امکانات بیشتری برای رفاه و آسایش من فراهم کنن پنج شنبه و جمعه این هفته کلی بهم خوش گذشت و توی خونه با مامان و بابا کلی بازی کردم و خندیدم البته بابا مهرداد فقط روز جمعه رو کنارمون بود پنج شنبه با مامان سارا رفتم آب بازی ، واسه اولین بار مامان وان حمامم رو پر از آب کرد و من رو گذاشت توی تشت و کلی اسباب بازی و کتاب حمامم رو برا آورد و من 20 دقیقه ای واسه خودم تو آب بازی کردم و لذت بردم دست ...
14 مهر 1391

صبحا که شازده کوچولو میره خونه بابا جون و مامان جون

مامان و بابا هر روز صبح باید برن سرکار واسه همین تورو می برن میذارن خونه بابا جون و مادر جونت مامان صبح ساعت 5:30 از خواب بیدار میشه و آماده میشه ، یکم بعدش می بینم چشمای خوشگلت رو باز می کنه و با اون خنده های خوشگلت دل مامان و بابا رو می بری اینقدر خوشمزه ای که بی اختیار میام پیشت و یکمی تو رختخواب با همدیگه بازی می کنیم و یه عالمه بوست می کنم و فشارت میدم و بابایی رو بیدار می کنیم ، بعد بابایی باهات سرگرم میشه و من میرم آماده میشم وقتی خودم آماده شدم تورو آماده می کنم ، بعدش یه آژانس می گیریم و میریم از خونه که می برمت بیرون با چشمای گرد شده اینور و اونور رو نگاه می کنی و همش سرت در حال چرخیدن به اطرافه با کنجکاوی به همه چیز نگاه م...
12 مهر 1391

شازده کوچولو بدون کمک میشینه هوراااااااااااااا

امروز متوجه شدم شازده کوچولوی مهربونم بدون کمک من و بابایی حدود 3 ، 4 دقیقه ای میشینه بعدش یکمی تعادلش بهم می خوره و از یه طرف می خوره زمین ، کلی ذوق کردم و خوشحال شدم این جیگر من ماشالا خیلی خوشمزه شده واااااااای خدا وقتی از سرکار میرم خونه و می بینمش همه خستگیم از تنم میره با اون خنده های خوشگلش همچین دلم رو می بره که می خوام درسته قورتش بدم خدایا واسه این پسر مهربونی که بهم دادی ازت ممنونم و ازت می خوام همونطور که روح من رو تازه کردی دل کسایی که دلشون نی نی می خواد رو زودتر شاد و لبشون رو خندون کنی اینم از عکس آقا مهرتاش مهربونم از اولین باری که بدون کمک تونست بشینه پسر قوی من     قربون پسر موزیسینم بشم من...
10 مهر 1391

واکسن 6 ماهگی شازده کوچولو

امروز با مادر جون و بابا جون رفتیم بهداشت و واکسن 6 ماهگی پسر گلم رو زدیم ، پسر خوش اخلاقم کلی توی بهداشت واسه همه دلبری کرد و مثل همیشه خیلی صبور بود و موقع تزریق واکسن فقط یه جیغ کوچولو کشید و بعدش زودی آروم شد و خندید ماشالا خیلی خوب بود و راحت بودم ، خداروشکر هیچ مشکلی پیدا نکرد و صحیح و سلامت بازی می کرد عزیز دل مامان و بابا مادر جون و بابا جونش میگن مهرتاش قویه و خیلی هم مهربون و خوشمزه است مادر جون میگه وقتی میارمش خونه و تحویلت میدم مهرتاش رو ، بعدش کلی دلم برای بازی هاش و خنده هاش تنگ میشه صبحا مادر جون کلی ذوق می کنه وقتی در رو باز می کنه و پسر مهربونم رو می بینه ، الهی فدای پسرم بشم که بی آزاره ، الهی زنده باشی مامانی دس...
2 مهر 1391

خلاصه ای از اتفاقات 6 ماه گذشته

بالاخره فرصتی پیش اومد بتونم بعد از گذشت حدود 7 ماه وبلاگ شاهزاده کوچولوی خودم رو بروز کنم بعد از 6 ماه در کنار مهرتاش بودن روز بازگشت به کار فرا رسید ، امروز کار رو با شرکت جدید شروع کردم فعلا اینجا همه چی در همه و هنوز کار بطور جدی شروع نشده توی 6 ماه گذشته اتفاق های زیادی افتاد که همگی برای مامان و بابا خوشایند بود 02/01/1391  : روز 2 فروردین 1391 ساعت  10:35 صبح ، شاهزاده کوچولوی ما به دنیا اومد و چشم هممون رو روشن کرد هوراااااااااااااا شاهزادم وقتی دنیا اومد خیلی خیلی ناز و جیگر بود ، وقتی صدای گریت رو شنیدم نفسم بند اومده بود از خوشحالی و دوست داشتم زودی در آغوش بگیرمت ، وقتی دنیا اومدی خانم دکتر بهم گفت سارا ببین...
1 مهر 1391

عکس های سیسمونی پسر قشنگم که 24 آبان 90 با باباش رفتیم اهواز و براش خریدیم

  این از تخت و کمد مهرتاش عشق مامان و بابا  البته رنگ تخت و کمد مهرتاش ما  سفید و سبزآبی هست راستی کوچولوی مامان ، روز دوشنبه که با خاله پریسا رفتیم خرید ، یه تخت و کمد دیدم همون رنگی که همیشه دوست داشتم برات بخرم ( رنگ سفید مایل به دودی با سبز پسته ای صدری ) ولی خوب دیگه قبلا اهواز سفارش تخت و کمدت را داده بودم ، حالا از آقای فروشنده  قول گرفتم که اگه تخت و کمدت از اهواز رسید و بازم دلم به اون تخت و کمدی که دیدم بود ، برات عوض کنه ، قربونت بشم من مامانی                         ...
30 آذر 1390